Friday، ۲۷ Mehr ۱۴۰۳
در این داستان واقعی، روایت مردی از یک تجربه ماورایی که زندگیاش را تغییر داد، بازگو میشود:
انگشتر نقره و جن: داستانی از دنیای پنهان
در دهه ۱۹۷۰، مردی به نام احمد در روستایی در جنوب ایران زندگی میکرد. او داستانی عجیب و ترسناک از مواجهه با جنها را برای همه تعریف میکرد؛ تجربهای که همگان را شوکه کرد.
احمد یک انگشتر نقره قدیمی از پدر بزرگش به ارث برده بود. انگشتری که گفته میشد محافظ او در برابر نیروهای ناشناخته است. روی این انگشتر، نقوشی پیچیده و عجیب حک شده بود که احمد هرگز به اهمیت آنها توجهی نکرده بود.
یک شب که احمد در کوهستانهای اطراف روستا در حال عبور بود، ناگهان صدای زمزمهای غیرقابل فهم از میان باد به گوشش رسید. به نظر میرسید که این صدا از هیچ کجا میآید، اما به طرز عجیبی نزدیک بود. او ایستاد و به اطراف نگاه کرد، اما هیچچیزی ندید. ترسیده، به سرعت راهش را ادامه داد اما صدای زمزمهها متوقف نمیشد. حتی احساس میکرد چیزی او را دنبال میکند.
ناگهان از میان تاریکی، یک سایه ظاهر شد؛ یک موجود که نمیتوانست تشخیص دهد انسان است یا موجودی دیگر. موجود با صدایی خشن گفت: "آن انگشتر را به من بده!" احمد که وحشت کرده بود، نمیدانست چه کند. اما به جای تسلیم، محکمتر انگشتر نقره را در دست گرفت. در آن لحظه، سایه شروع به عقبنشینی کرد، و انگار نیرویی پنهان آن را از احمد دور میکرد.
به گفته احمد، پس از آن شب، همیشه حس میکرد که انگشتر نقرهاش قدرت محافظت از او در برابر موجودات ناشناخته و جنها را دارد. از آن پس، هیچ موجود دیگری جرات نزدیک شدن به او را نداشت. این تجربه، باعث شد که احمد هرگز از انگشترش جدا نشود و باور کند که نقره توانایی محافظت در برابر نیروهای تاریک را دارد.
این داستان توسط بسیاری از مردم روستا تأیید شده و به عنوان یکی از واقعیترین مواجهات با جنها شناخته میشود. همچنین بسیاری معتقدند که فلز نقره، به دلیل انرژیهای خاصی که دارد، میتواند در برابر این موجودات محافظت کند.